یک هفته مانده به سالروز شهادت آزاد مرد گیلان، این نوشته تقدیم روح بزرگش می گردد:
خواستم بگویم که میرزا قلبم را خانه ی خود کرده است ولی دیدم که میرزا کی به دنبال خانه بوده است که این دومین بارش باشد؟! میرزا زندگی اش را کف دستش گذاشت و خانه اش نبود جز جنگل های نمور گیلان. میرزا تا وقتی که این کشور خانه ی روس و انگلیس بود در جنگل زیست. میرزا در آن وانفسایی که کشور جز دولت های خودفروخته نداشت، در جنگل دولت مستقل اسلامی تشکیل داد. میرزا یک مسلمان واقعی بود که سیاستش از غیرت دینی اش بود. میرزاکوچک جنگلی یک عالم عامل بود. میرزا سیاست و دیانتش همانی بود که امام بعدها گفت که عین هم است. میرزا منتظر نبود تا کسی به او دستور بدهد و یا کسی به دستوراتش عمل بکند، میرزا هم خودش اراده کرد و هم خودش اجرا نمود. میرزا آن قدر استوار بود که کفار از دستش به تنگ آمدند و برای سرش جایزه گذاشتند. عشق میرزا در قالب این نوشته ها نمی گنجد، میرزا بزرگیش به کوچکیش بود، میرزا کوچک خدا بود و بزرگ ماست، نه این که چون گیلانی بود و من هم یک گیلانیم! نه! میرزا جزء بزرگترین انسان هایی است که می شناسم، میرزا امام خمینی زمانش بود، میرزا را دوست می دارم و با یادش پرشور می شوم، میرزا برای من نشانه ایست از این که حسینیان همیشه هستند.
میرزا برای من الگوییست تا بدانم برای تغییر دادن نباید منتظر کسی ماند و برای ادای تکلیف نباید اول منتظر ادای تکلیف بقیه بود. میرزا یکه تاز بود و خودساخته، میرزا به سان مولایش اسدالله شیر روز و عابد شب بود، میرزا چون سید و سالارش ثارالله جهاد با دشمنان دین را با یاران کمش بر ذلت برگزید. محشور شدن با این روحانی عزیز و عالم بزرگ، برایم آرزوییست که در دنیا با یادش و در آخرت با روحش ان شاءالله محقق خواهد بود.
این نوشته نه به مناسبت سالگرد شهادت میرزا کوچک جنگلی است، بلکه قطره ای از شعله ی عشق میرزاست که قلب مرا روشن نموده است. مطمئنم که این میرزا اگر در روز عاشورا در کربلا بود، لحظه ای از شهادت در خدمت سالار شهیدان مردد نمی شد! چرا که او حسین را ندیده در راهش شتافت و این یعنی که او راه بهشتی حسین را ندیده خرید و نه دیده خریده باشد. سر میرزا جدا شد از بدنش همانطور که سر اصحاب حسین (ع) از بدن جداشد. تلاقی جداشدن سرمیرزا از بدنش با دهه ی محرم امسال نه تصادف است که همیشه تلاقی داشته است چرا که واقعا کل ارض کربلاست و کل یوم عاشورا.